معنی پالایش گر ادبی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
پالایش. [ی ِ] (اِمص) اسم مصدر از پالودن. تصفیه. صافی کردن. پالودن و توّسعاً وضع. حَطّ:
از ایشان ترا دل پر آرایش است
گناه مرا نیز پالایش است.
فردوسی.
|| زهش. ترابش. تراوش.نتع. نتوع: تراب ترشح بود از آب و روغن که اندک اندک از کوزه و غیره پالایش گیرد و بترابد بیرون. (فرهنگ اسدی):
دگر آنکه بر جای بخشایش است
برو بر مژه جای پالایش است.
فردوسی.
|| (اِ) اسم آله است از پالودن. (رشیدی). || آنچه بدان چیزی صاف کنند چون کفگیر حلوائیان و مانند آن... و بدین معنی سراج الدین راجی گوید: ز پالایش دیده پالود خون. اردن. پالاوان. پالاون. پالونه. (رشیدی).
- پالایش آب حمام، پارگین که در آن فاضل آب حمام گرد آید. گندآب حمام:
ناگاه آن مدعی در پالایش آب آن حمام سرنگون افتاد و در حلق و بینی او از آن آب درآمد. (انیس الطالبین بخاری).
- پالایش طبع، دفع فضول چون بول و باد و خوی و بزاق و غیره. استفراغ. ترشَح:
بدو گفت ای سگ ترا این که گفت
که پالایش طبع بتوان نهفت.
فردوسی.
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) پالودن تصفیه صافی کردن، توسعا وضع خط تصفیه (گناه و مانند آن)، آنچه بدان چیزی صافی کنند چون کفگیر حلواییان و مانند آن پالاوان پالاون پالونه، تراوش ترابش زهیدن زهش نتع، دفع کثافات بدن دفع فضول استفراغ ترشح، (اسم) پارگینی که در فاضل آب حمام گرد آید گند آب حمام. یا پالایش نفت. تصفیه نفت. صافی کردن، تصفیه
ادبی
از پارسی ادبی ادبیک (صفت) منسوب به ادب آنچه پیوستگی و ارتباط با ادب داشته باشد نوشته هایی که با فنون ادبی بستگی داشته و درباره ادبیات باشد.
فرهنگ معین
مترادف و متضاد زبان فارسی
پاکسازی، تصفیه، تهذیب،
(متضاد) آلایش
ترکی به فارسی
ادبی
فارسی به عربی
ادبی، تعلیمی
عربی به فارسی
ادبی , کتابی , ادیبانه , ادیب , وابسته به ادبیات , ادبیاتی
معادل ابجد
581